کد مطلب:315841 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:178

قمر بنی هاشم حمله ابن سعد را تأخیر انداخت
ابومخنف و غیر او نقل كرده اند: در روز نهم محرم بعد از نماز عصر، عمر بن سعد ندا كرد: یا خیل الله اركبی و بالجنة ابشری!؛ ای لشكر خدا سوار شوید و به بهشت مژده دهید. لشكریان بر مركب ها سوار شدند و به طرف امام حسین علیه السلام و یارانش یورش بردند. امام حسین علیه السلام مقابل خیمه به شمشیر تكیه كرده بود و سر به زانوان گذاشته و اندكی به خواب رفته بود. حضرت زینب علیهاالسلام كه صدای صیحه ی لشكر را شنید، خدمت برادرش امام حسین علیه السلام آمد و عرض كرد: «ای برادر! مگر صدای لشكر را نمی شنوی كه دارند نزدیك می شوند؟».

امام حسین علیه السلام سر برداشت و جریان خواب دیدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را برای خواهرش نقل كرد و فرمود: «جدم مرا دعوت كرده است». حضرت زینب علیهاالسلام سیلی به صورت خود زد و گفت: «وای بر من!». حضرت فرمود «ای خواهر مهربان! خدا تو را رحمت كند ساكت باش ویل بر تو نیست».



[ صفحه 133]



قمر بنی هاشم علیه السلام به حضرت عرض كرد: «یا أخی أتاك القوم؛ ای برادر عزیز! لشكر به سوی تو آمد».

حضرت برخاست، سپس به حضرت عباس علیه السلام فرمود: «ای عباس! جانم به فدایت! سوار شو و مقابل آنان برو و به آنها بگو شما را چه می شود؟ چه تازه ای پیش آمده؟ و چرا به سوی ما آمده اید؟».

حضرت اباالفضل علیه السلام با بیست سوار كه در میان آنان زهیر و حبیب نیز بودند مقابل آنان آمد و فرمود: «ما بدا لكم و ما تریدون؟؛ شما را چه می شود و چه تازه ای پیش آمده و چه می خواهید؟».

گفتند: فرمان عبیدالله به ما رسیده كه شما را بین دو چیز مخیر نماییم: یا تحت فرمان او درآیید یا با شما جنگ نماییم. حضرت عباس علیه السلام فرمود:

«فلا تعجلوا حتی ارجع الی أبی عبدالله فاعرض علیه ما ذكرتم».

«پس شتاب نكنید تا من نزد برادرم برگردم و آنچه می گویید به او بازگویم».

لشكر توقف كردند و گفتند: نزد او برو و آنچه را ما پیشنهاد داده ایم به او برسان و هم آنچه او می گوید به ما برسان. حضرت عباس علیه السلام پا به اسب زد و خدمت برادرش آمد و جریان را به عرض رسانید و یاران مقابل جمعیت ایستاده و با آنان سخن می گفتند، تا اینكه حضرت عباس علیه السلام پیش آنان برگشت و فرمود: «ای مردم! امام حسین علیه السلام می فرماید: امشب را برگردید تا در این باره نظر نمایم زیرا میان شما و امام حسین علیه السلام سخنی درباره ی این كار به وقوع نپیوسته است، صبح كه شد با هم ملاقات می نماییم یا آنچه شما درخواست می كنید می پذیریم و یا از آن كراهت داریم و رد می نماییم».

راوی می گوید: حضرت عباس علیه السلام می خواست از این راه آنان را از جنگ در آن شب منصرف نماید تا امام حسین علیه السلام دستورات لازم را بدهد و به اهل بیتش وصیت نماید. زیرا امام حسین علیه السلام به او فرموده بود: «ای برادر! اگر توانستی امشب تا صبح آنان را از جنگ منصرف نما تا امشب را برای پروردگارمان نماز بگزاریم و دعا كنیم و



[ صفحه 134]



استغفار نماییم كه خدا آگاه است كه من نماز گزاردن و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را دوست دارم».

قمر بنی هاشم علیه السلام پیغام برادرش را به آنها رساند، عمر بن سعد به شمر لعنة الله علیهم گفت: «نظرت چیست؟» شمر به او گفت: «نظر تو چیست؟ تو امیری و رأی تو مورد قبول است». عمر بن سعد ملعون گفت: «من نمی خواهم صاحب نظر باشم».

آن گاه رو به لشكر كرد و گفت: «شما چه نظر می دهید؟». عمرو بن حجاج گفت: «سبحان الله! اگر اینها از اهل دیلم بودند و از تو چنین درخواستی می كردند سزاوار بود كه آن را بپذیری».

به هر صورت آن شب را منصرف شدند و حضرت عباس علیه السلام خدمت برادر بازگشت و قاصدی از جانب ابن سعد با وی بود و گفت: امشب را تا صبح به شما مهلت دادیم اگر در برابر عبیدالله تسلیم شدید شما را نزد او می بریم و اگر تسلیم نشدید با شما می جنگیم. [1] .


[1] بحارالانوار، ج 44، ص 391 و 392؛ مجالس عاشورا، ص 230 - 232.